دریغا که بار دگر شام شد
سرا پای گیتی سیه فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من که رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نبود غمم را علاج
ولیکن در ان گوشه در پای کاج
چکیدست بر خاک سه قطره خون
ما همه مان تنهاییم نباید گول خورد زندگی یک زندان است زندانهای گوناگون ولی بعضیها به دیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سر گرم می کنند بعضیها می خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضیها هم ماتم می گیرند ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم همیشه باید خودمان را گول بزنیم ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود....
(بوف کور)