کاش هروز صب یک نفر یادم می آورد توی شهری زندگی می کنم که آدماش از چراغ قرمز رد می شن و جریمه هاشون رو به موقع پرداخت می کنن که دوبله نشه و وقتی می خواهم از خیابون یکطرفه رد بشم اول نه به چپ نگاه کنم ، نه به راست بلکه بالای سرمو نگاه کنم تا زیر پیانوی 6 تنی یک کلکسیونر احمق که توی اسباب کشی گره طناب رو محکم نکرده له نشم.
از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید
توضیح : عنوان ، مطلب و شعر هیچ ارتباطی به هم ندارند.