فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

                
 
          روز مرگی

   باز وقت نوشتن قلمم گم شد. داشتم دروی میز دنبالش می گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بودش توی میز. حتما حکمتی بوده که باز وقت نوشتن گم شد. کلافه شده بودم ولی بازم ÷یدا نشد. تورو خدا ÷یدا شو چرا اینجوری می کنی ؟ چرا همیشه وقتی عتش نوشتن دارم دارم گم می شی؟ چرا همیشه وقتی تو له له نوشتن هستم تنهام می زاری؟ توی همین افکار بودم که دیدم از گوشه یه کاغذ سفید با ناز داره نگام می کنه. دلم نیومد ورش دارم. انگار که نامحرمه، خجالت می کشیدم ورش دارم. دوتا بودن یکی رو از کسی گرفته بودم اونو رها کردم و قلم خودم رو برداشتم. چقدر احساس آرامش می کردم، چه حس خوبی داشت. دیگه نمی فهمیدم چی می نویسم فقط با هاش حرف می زدم:

 
    
قلمم بنویس... تو رو روح هدایت بزرگ بنویس... تورو حرمت دل بنویس....بنویس که دیگه داره دلم می ترکه، بنویس که اگه اشکام بیان دیگه جوهرت روی این کاغذ بند نمیشه. قلمم تو چقدر خوبی تنهایت گذاشتم
ولی تو تنهایم نگذاشتی. قلم خوبم به لرزش دستانم جرئت بده و به بی ثباتی دلم آرامش."مرا به خودم باز گردان"


   
نمی دونم توی این دنیا باید چیکار کنم؟ اصلا واسه چی اومد اینجا؟ نکنه یه دلیل خاصی داره که من اینجام اونوقت من دارم بی خودی وقت تلف می کنم؟ نکنه دیر بشه؟ نکنه وقت بگذره؟ نکنه وقت گذشته اونموقع که  بودم.
 TETRIS من توی بازی


   نمی دونم ، نمی دونم ، شاید اصلا همه چی همین جوری الکی باشه؟ ولی شاید هم الکی نباشه؟ شاید غیر از اینها یه چیز دیگه هم باشه که من ازش خبر ندارم؟ نکنه بی خبر ازش بگذرم؟ وای که دارم دیوونه می شم.!! ای خدا آخه اون چیه که من ازش خبر ندارم ولی اینجوری داره عذابم میده؟ خدایا کمکم کن!! خیلی کلافم ...

   . دارم دق می کنم. کاش میمردم حد اقل  .داشتم  WINSTON آخ... کاش یه نخ سیگار  


 
ظهری توی دانشگاه یه دفعه حس کردم چقدر دلم می خواد بمیرم. واسم دعا کنین شاید خدا کمکم کنه. اگه فراموشم نکرده

 

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمویی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:23 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

هی....
چرا انقدر نا امید؟
چه خبره؟
بودن هیچ کس بی دلیل نیست.....

سلام
ممنون از اینکه به من سر می زنین.باعث شدین واسه چند لحظه هم که شده احساس تنهایی نکنم.
هرچند لیاقت این لطف دوستان رو ندارم ولی به خودم اجازه تشکر رو می دم.
ازتون متشکرم که پست ترین مخلوق خدا رو تنها نگذاشتین.

از اینکه اینقد دیر جواب می دم معزرت می خوام آخه این روزا سرم خیلی شلوغه درس دانشگا علافیه.......

نوستالوجیک چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:25 ق.ظ http://nostalogic.persianblog.com

سلام دوست عزیز ..مطلبت خوب بو مخصوصا او ن جمله ی اولش..خوشم اومد...خیلی وقته به من سر نزدی..به روزم و منتظر

[ بدون نام ] جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:43 ب.ظ http://na30m.com

لیمویی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:01 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

هی فیلسوف...
معلوم هس کجایی؟!

نسرین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 05:01 ق.ظ

آرش عزیز
درخواست عضویتی به نام شما برای پن لاگ ارسال شده است . اگر این تقاضا از طرف خود شما بوده است لطفا همینجا در نظر خواهی وب لاگ تان اعلام کنید .
با تشکر
مسئول کمیسیون عضویت و منشی پن لاگ نسرین

سلام
من تایید می کنم که درخواست از طرف من بوده است
متشکر
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد