فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

غربت... ولی آشنا!




اون وقتی که جلو رئیستون روی صندلی نشستین و مرتب به جلو و عقب خم می شین، مات و مبهوت به بازو بسته شدن لبها و حرکت دستهاش نگاه می کنین که با شهف وصف نا شدنی در حال صحبت پیرامون چگونگی بایگانی ارسالات و مرسولات کارگاه مهندسی عمران، کنترل کیفیت کار انجام شده بخش اجرایی، ارائه برنامه زمانبندی پروژه، نامه نگاری ها و تنظیم صورت جلسات، نحوه ارائه دستورکارها به بخش اجرایی یا کنترل موفق پروژه بزرگ و میلیاردی عمرانی – راهسازی می پردازد و سعی در توجیه شما در این مطلب می نماید که دفتر فنی عمرانی و ایدآل ، دفتر فنی هست که تمامی جزئیات اجرا صورت جلسه و مکتوب شده باشند و طبف مفاد مقدس ایزو 9001 مستند سازی گردند مطمئنا به هر چیزی فکر می کند مگر دردی که احتمالا شما بعلت قضای حاجت متحمل شده اید و عن قریب است که جو علمی و کاری را بدل به یک تخلیه گاه روحی روانی بدبو کند. چقدر دلم می خواست فریاد بزنم: آقا ما توالت داریم می شه یه لحظه خفه؟؟؟

اکثر مواقع مسخره ترین چیزها مقدمه بزرگترین، باشکوهترین، زیباترین، بهترین، جدیترین، ماندگارترین، ...ترین، ...رین، ...ین، ...ن، ... آخ یادم رفت نون بگیرم.

امروز یا فردا یا پس فردا پا یه روز دیگه زیر گنبد کبود این وبلاگ برای همیشه تعطیل خواهد شد. بیخود یا باخودش هم به خودم مربوطه. این وبلاگ سهم من از تمام وبلاگستانه. یک وبلاگ کوچولوی مسخره، یه حساب آپلود، چنتا ایمیل و دل خوش سیری چند. اینجا مال منه، حق منه و اختیارشو دارم. پس می بندمش. شاید قدرت ساختن نداشته باشم ولی خوب بلدم خراب کنم. خراب میکنم...می بندم.... جان...حال می ده... خوشم میاد... دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدارم خیلی زیاد.(قابل توجه زلزله بم).

یکی از همین روزا خواهم آمد و پستی خواهم گذاشت و پس از اون پسوردم را چنج خواهم کرد، شاید تعداد ماهی های کوچولوی اقیانوسها، شاید به تعداد قطرات باران شهرهای مازندران و شاید هم ترکیب حروف و اعدادی که یک آن با فشار انگشتان دستم روی تخته کیلید ایجاد می شوند.فکر کنم فکر همه جاهاش رو کرده باشم.

مائیم زخود رسته، با لطف تو وابسته
هم مهر تو در گردن، هم دست تو در بازو

شهریور

 بوی شهریور... بوی خاک نمناک... بوی پروژه مردود... بوی ولگردی های بعدازظهر... یاد آرزوهای دور و درازی که بهشون رسیدم. چه تلخ. چه غمناک. یاد پارسال ...

چقدر خوبه که آدم از آینده خبر نداره.

الکی خوش

این پستو هویجوری الکی محض پر کردن صفحه می زارم ببینم کی شاکیه شاخشو بشکنم. می تونم می خوام می شکونم!( واقعیت: نه می تونم~ نه می خوام و نه می شکونم.)

بی هوا!!!

امروز تولدم بود. از صبح تا الان دارم برنامه کارهای کارگاه رو می ریزم. نقشه های Shop ، کاتالوگ دزدگیر خارجکی، خورده نونهای خشک شده، سامسونیتم با یک مشت خرت و پرت داخلش، یک فایل بزرگ، یخچال، تلفن ، بخاری برقی، سماور ، جعبه بیسکویت پرتقالی و من.

 

   صبحی یک تلفن داشتم. اولین کادو تولدمو گرفتم. یکی به پیشنهاد من برای صحبت کردن جواب نه داد. کادو دوم خودم به خودم می دم. 47 دقیقه زود تر از وقت کاریم می رم خونه. مدتهاست همچین حسی نداشتم.

مانده تا برف زمین آب شود...

 

تولدت مبارک پسر

بودن یا نبودن؟ مسئله اینست!

 

همیشه می خواستم خیلی خیلی خوب باشم. ولی بلد نبودم واسه همین خیلی خیلی بد شدم.

جای شکرش باقیه که خیلی خیلی خیلی بد نشدم.